الهامالهام، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

دست نوشته های یک دختر 7 ساله

نامه برای بابای عزیزم

1390/2/23 0:51
1,804 بازدید
اشتراک گذاری

پدر عزیزم سلام؛

من از شما برای زحمت  هایی که برایم کشیده اید سپاس گزارم  .

 شما خیلی برای خوب بزرگ شدن من تلاش کرده اید .

من برای کمک های شما قوی و عاقل شده ام .

شما خیلی مهربان هستید و در زندگی به من کمک کرده اید .

من می خواهم در کار ها به شما کمک کنم .

حالا که من کم کم بزرگ می شوم خیلی خوش حال هستم .

وقتی شما سر کار  هستید و نصف شب که من خواب هستم از آنجا بر می گردید

دل من برای شما تنگ می شود .

 خداحافظ                     

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان پوریا
22 اردیبهشت 90 21:46
جالبه شایدم من هم تقلب کنم و یه نامه برای بابام بنویسم
خاله جون!
22 اردیبهشت 90 21:56
سلام عزیز دل خاله چه عجب وبلاگت رو بروز کردی!! آفرین به تو دختر مهربون و فهمیده که اینقدر باباتو دوست داری و قدرشو می دونی امیدوارم بابات هم بتونه بعضی روزا زودتر بیاد خونه تا دلتنگی تو هم برطرف بشه سلام به مامانت، بابات و مهدی گلم هم برسون
معصومه
22 اردیبهشت 90 22:25
خیلی از نظرت ممنون.نامه ات هم که برای بابات نوشتی خیلی قشنگ بود
یک خانوم پرنیان
22 اردیبهشت 90 23:32
خوب دل همه‌
خانم معلم
23 اردیبهشت 90 19:57
الهام عزيزم مثل هميشه مطلبت رو خوب و بااحساس نوشته بودي قدر مامان و بابات رو بدون و تلاش كن تا روز به روز بهتر بشي
دوست خاله به توان 2
24 اردیبهشت 90 16:05
سلام خانم گل خوبی؟؟ من دوست خاله سعیده ام. خیلی تعریفتو میکنه ها از وب لاگتم معلومه که واقعا دخمل با هوشی هستی عزیزم. خاله جونت خیلی دلش براتون تنگ میشه. آفرین که اینقدر خوب از استعدادات استفاده میکنی راستی داستاناتم خیلی قشنگن بازم بذار. داستان درخواستی خاله سعیده ام یادت نره راستی من 1بار دستپخت مامانتو خوردم ها مواظب خودتو داداش کوچولوتم باش خانم خوشگله
خاله جون به توان 2
24 اردیبهشت 90 23:29
درود بر الهام گل گلاب ، یگانه دانشمند تاریخ معاصر آفرین عجب نامه ای مطمئنم خستگی حسابی از تن بابای زحمتکشت در رفته این نامه ی قشنگت منو یاد نامه ای که خودم اول دبستان برای بابام یعنی باباجون نوشته بودم انداخت متن نامه بدین شرح می باشد: ... هرچی گشتم پیداش نکردم ! به جون خودم راست میگم قول میدم وقتی اومدی پیشمون بهت نشونش بدم راستی الهام دارم واست کلی مشتری جمع میکنم ها همه دوستام منتظرن داستان قشنگتو در مورد یه میمون با نمک بخونن منتظریم
باباجون
27 اردیبهشت 90 21:34
سلام فرشته قشنگم خیلی خوشحالم از اینکه دختر نازم وبلاگی به این زیبائی داره و حرف های خوب و قصه های جالب توی اون می گذاره. نامه ات به بابات خیلی قشنگ بود. سعی کن هر هفته یکی از اون قصه هائی که برات گفتم را بنویسی . چشم های قشنگت را می بوسم . باباجون
خاله گلنار
28 اردیبهشت 90 8:48
سلام عسیسم .... خوشحالم از حالا قدر پدر و مادرت رو میدونی ... پدر سلامت می کنم تویی امید زندگی با دل و جون گوش می کنم هر چی بخوای هرچی بگی الهی بمیرم واسه خستگی هات بذار تا کفشاتو در آرم از پات بهت بگم خسته نباشی بابا یه بوس آروم بزنم رو دستات چراغ خونمونی آخ که چه مهربونی دوستت دارم یه عالمه اینو خودتم می دونی
ندا
29 اردیبهشت 90 12:05
سلام عزيزم . از خوندن وبلاگت خيلي لذت بردم . آفرين به تو دختر خوب و با استعداد . من هم دوتا ني ني تو دلم دارم كه يك ماه ديگه به دنيا ميان . اميدوارم دخترم مثل تو باهوش و شيرين باشه . موفق باشي عزيزم